تن تبدار خود را به سوي اخرين ثانيه ها مي کشد
خسته از يک سال ملتهب .
امسال چمدانش از شور و هيجان، از رفت و آمد، شلوغي بازار و خريد و خانه تکاني خالي است .
سالي که با عشق شروع شد با اضطراب به پايان مي رسد
چه راحت هستند گنجشک هاي حياط که بي مهابا و آوازه خوان به استقبال بهار مي روند
و شکوفه هايي که نويد رستن را به نقش هاي رنگارنگ حک بر نگاه هاي سرگردان مي کنند
دشت با تن تبدار، در اوج ناسپاسي مردمانش باز هم عشق و اميد را به نگاه رهگذران هديه مي دهد
نمي دانم در لحظه ي تحول سال جديد بر سر سفره ي عشق مي نشيني يا سفره ي دل را همدم ميشوي
يا سر بر سجاده ي راز به نگاه باران مي سرايي آرزوها و تمناهايت را .
حک کن بر قلب سفيد سررسيد سال جديدت، گلبرگهاي عشق، محبت و دوست داشتن را .
عهد کن در جهنم سوزان بي مهري هاي زمانه، پژمرده نشود شمعداني هاي عشقت .
دوست داشتن زيباست، قول بده دشمني هاي زمانه از تو نگيرد باران محبتت را .
آنگاه که با ثانيه هاي بي قرار همراه شده و دست بر آسمان بي کران الهي گشوده و اميد به استجابت
شکوفه هاي دل داري در سالي سرشار از ترنم هاي زيباي بهاري . آرامش مهر بخواه بر پنجره
هاي بسته سراب انديشه بر نگاه هاي خسته و لبخند بزن بر دور دستها بر فاصله ها بر جاده ي
آنسوي ابرها ، در مهي از باورها که شمعي نداگر آفتاب شده بر سايه ي آرزوها .
فقط مي توان پروانه ها را در بهار ديد که به شوق ديدن لبخند شمع
رونق مي دهد بالهايشان به نور شمعي سوزان.
درباره این سایت