صداي برخورد باران با زلال دير آشنايش
فرياد آبشار بر صخره هاي نشسته به انتظار .
نجواي دلکش نسيم در دل شاليزارهاي رهيده از خود.
آواي بي قرار درياي پر راز، بر دل غروب نشسته بر ساحل .
صداي زار قناري خسته در قفس بر ميله هاي تنيده بر هم .
و چشم هاي پر . کبوتر افتاده در دام .
زبان دل در خواندن نغمه هاي جان .
قيچي ترديد مي زنيم . بالهاي انديشه را به جبر زمان کوتاه مي کنيم .
بر چشمان . افکار جاري روزگار مي نهيم .
قلم بر بي قراري واژه ها مي شکند . خطي از سکوت ممتد .
نياز به خواندن دارد. تپش هاي بي قراري قناري در حبس سرنوشت و چشمان پر راز کبوتر در قفس آهنين
نغمه ي دل است .
درباره این سایت