اين روزها ناقوس سکوت است و تفکر که شهر خفته را در بر گرفته


 آهنگي از بيم و اميد


آوايش وهم انگيز است و غمناک و سکوتش وقتي در قاب شيشه اي چشمها مي نشيند ناخودآگاه زمزمه مي


کني ياد اوست که نوري آرام مي بخشد بر جان و دل ، که در يد قدرت اوست جابه جايي ذرات و اثر گزاري


 موجودات.


دل به يادش مي سپاري و بر حکمت حکيمانه اش سر تسليم فرود ميآوري


آنوقت است که مي گويي شايد اين لحظات، آخرين نفس هاي زمستان باشد در اين دنيا


در خيال رفتن، آرام  ورق مي زني صفحات زندگي و ثانيه هاي بودن


جان مي گيرد گذر عمر و متحرک مي شود در برابر  چشمانت گذر لحظه ها


لبخند مي زني بر گذر بي صدايش، بر غمها و دلتنگي هايش .


طعم تلخ و شيريني دارد لبخند اشک


ياد دعواهاي کودکانه، طناب بازي هاي دور حياط ،


مديري که خيلي زود رفت ناظمي که نماند و معلمي که


چقدر تفاوت بود در سبک نگاهشان توجه و دغدغه هايشان


يکي به عشق حک کردن تصوير را به يادگار گذاشت و


ديگري صفحه ي قلب به جوهري از رنگ چشمان شب، نقش از خموشي آفاق زد .


تحسين يکي بر خواندن، سرمشقي شد براي از تو نوشتن


ديگري آمد که با خودش خاطرات ناب آورد  و يکي .


و حال مرور ميکني  که خود براي چشمهاي منتظر چه ارمغان بردي؟


آرامش چشمهاي به غم نشسته اش بودي و مرهمي بر زخمهاي دل تنگش ؟


نمي دانم شايد هم نمکي بر زخم روزهاي به خون نشسته اش؟


چه سخت است جواب دادن به عملکرد سالها گذر از ثانيه ها ي پر شتاب


در اين مرور ميفهمي که چقدر دلتنگ نگاه  شيطنت آميزشان شده اي


 دلم براي نفس کشيدن در ميان هياهوهاي بچه گانه اشان؛


چشمهاي نافذ و پرسؤال و حتي زمزمه هاي پر تنششان تنگ شده  .


دلم براي نگاه آيينه اي تنگ شده که حجب آدينه هاي بهار بود.


 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بست مد Bryan وب سایت اصلی مهراب Lamar کلبه عشق من و همسر آذریم Courtney وبلاگ تخصصی پزشکی