زماني که قلم مي ايستد.
واژه ها خود را به قعر درياي سر در گمي مي سپارند.
تنها تو مي داني
دلتنگي معنا مي شود؛ رخ به ثانيه ها مي نماياند ؛پرده ي حريري مي شود در نسيم ياد
پنجره ي ذهن دستگيره ي بستن خود را از ياد برده
نه رگبار باران و نه غبار حيراني؛ نه چرخش آرام و نه گردباد طوفاني
دفتر ذهن ورق مي خورد.
سطر به سطر انديشه ها حک مي شوند
تصويرگري نيست! اما بوم انديشه سراسر نقش مي خورد .
جاري در لحظه ها؛ خواب را از چشمان آشفته ي شب مي ربايد
پير انديشه؛ سبوي تفکر به دست! در درياي چشمان آبي بهار
تُنگ ماهي کودک آيينه بدست را؛ ماهي مخملي رؤيا نقش بر دلتنگي بهار مي زند .
درباره این سایت