دلتنگي هاي باد را نشنيده گرفتي! دلتنگي هاي پاييز را هم نشمرده بگير!


نفس جوي در زلال آيينه ي خاطره ها جا مانده اما به طبيعت خود مي رود .


 نسيم، گندمزار پريشان خود را از دست داده دشت دلش خالي از پروانه هاي بهاري گشته .


خوشه هاي طلايي به باور خود رسيدند و دل  به داس سرنوشت دادند تا شايد لقمه اي از مهر شوند بر دل گرسنه اي به عشق.


دشت تفکر تهي شده، تهي از تمام ساده گي هاي کودکانه .


بادبادک هايي که به نخي از باور يک رؤيا گروه خورده بودند حال


 سرگردان هايي هستند که در دل يک آسمان تحير چرخ حيرت مي خورند


با دلي پر آشوب به استقبال پاييز مي رود ديگر از نسيم آرام خبري نيست انگار آمده بود که طوفاني شود .


زخم هاي سخت بر پيکر نيمه جاني زخمي


طوفاني که ابرها را به آشوب چشم ها مي شکند قطره هاي دلتنگي را بر شيشه ي خاطرات به قهر مي کوبد.


به چترهاي گشوده بر فراموشي سخت مي بارد


و خود دلتنگتر از آنچه بر رخشان دلتنگي کشيد در دل پنهان شب به غرش رعدي نهيب مي شکند.


و در نگاه صبح رهگذر کوچه هاي پاييز، در دل باراني لحظه ها عاشقانه هاي خود مي سرايد!!


 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

1 بیماری های گوارش ماندگار لبخند ماه کویر پلاس تو_فیروزه‌ای من یک دانش آموز هستم. صبا خودرو مجمع اضداد